معنی از خطوط مصری

حل جدول

لغت نامه دهخدا

خطوط

خطوط. [خ ُ] (ع اِ) ج ِ خط. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). || سند. نوشته گواهی: بفرمود تا بدیار شام و زمین حجاز... بگشتند و خطوط از جمله ٔ سادات و علویان بستدند. (کتاب النقض).
- خطوط شعاعی، مجموعه ای از خطوط که از یک نقطه گذرد.


مصری

مصری.[م ِ](ص نسبی، اِ) منسوب به مصر.(غیاث)(برهان).منسوب و متعلق به مصر، مانند قلم و شمشیر و تریاک ونبات.(ناظم الاطباء). منسوب به مصر اعم از شهر مصر ویا کشور مصر و یا سرزمین مصر: ابلهی را دیدم... قصبی مصری بر سر.(کلیات سعدی چ مصفا ص 73).
- حمار مصری، خر منسوب به مصر. ج، حمر مصار و حمر مصاری.(از منتهی الارب)(از ناظم الاطباء).
- زر مصری، زر که ضرب مصر دارد:
ز من مصر باید نه زر خواستن
سخن چون زر مصری آراستن.
نظامی.
- مصری مار، کنایه از نیزه و سنان مصری است.(برهان)(آنندراج)(از ناظم الاطباء).
|| از مردم مصر.(ناظم الاطباء). اهل مصر: اما در اعتقاد این مرد [حسنک] سخن می گویند بدان که خلعت مصریان بستد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178). یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت.(گلستان چ مصفا ص 33).
- پیغمبر مصری، یوسف بن یعقوب علیهما السلام. پیغامبر چهی یا چاهی.(یادداشت مؤلف):
هم ساده گلی هم شکری هم نمکی
بر برگ گل سرخ چکیده نمکی
پیغمبر مصریی به خوبی نه مکی
من بوسه زنم لب بمکم تو نمکی.
عسجدی.
|| نبات را گویند.(برهان). نبات را که مردم مصری گویند غلط است مگر به واسطه ٔ کثرت و خوبی نبات مصر باشد همانگونه که ظرف چین را چینی و اسب ترکستان را ترکی نامند.(از غیاث)(از آنندراج). || نام نوعی شمشیر.(نوروزنامه). شمشیر را نیز گویند.(برهان). تیغ مصری.تیغ که در مصر سازند. || تریاک.(برهان). || نوعی مرغ. مرغ مصری. شاخدار. سنگی سار.(یادداشت مؤلف). || گلی است.(یادداشت مؤلف).

مصری. [م ِ](اِخ) ابوالحسن علی بن محمدبن احمد. اصل او از «سرمن رأی » است و از آنجا به مصر رفته و سپس به بغداد بازگشته است. تولدش به سال 257 هَ. ق. زاهدی وَرِع و فقیهی عارف به حدیث بوده و کتب بسیاری در زهد و فقه نوشته است.(فهرست ابن الندیم).


خطوط سیما

خطوط سیما. [خ ُ طِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) خطوط موجود در صورت. چین و چروک صورت. خطوط چهره. (یادداشت بخط مؤلف).


خطوط قوه

خطوط قوه. [خ ُ طِ ق ُوْ وَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) (اصطلاح فیزیکی) خطوط منحنی است که بر اثر طیف مغناطیسی براده های آهن درست می شود. || (اصطلاح الکتریسته) خطوطی است که حاوی نیروی الکتریکی است. خطوط نیرو.


خطوط چهره

خطوط چهره. [خ ُطِ چ ِ رَ / رِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) چین و چروکی که در صورت و سیما می باشد. (یادداشت بخط مؤلف).


علی مصری

علی مصری. [ع َ ی ِ م ِ] (اِخ) ابن عبداﷲ طحان ازهری مصری. رجوع به علی طحان شود.

علی مصری. [ع َ ی ِ م ِ] (اِخ) ابن عبداﷲ طوری مصری حنفی. رجوع به علی طوری شود.

فارسی به عربی

مصری

مصری

فرهنگ معین

خطوط

جمع خط.، خط ها، بنفشه ها، رشته ها، راه ها. [خوانش: (خُ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

خطوط

ددگاو از جانوران (تک: خط) سمیره ها ‎- 2 کشک ها، دبیره ها (اسم) جمع خط. خط ها، نبشته ها، رشته ها راهها.


مصری

موزراییک: گیبتو مسری ‎ (صفت) منسوب به مصر:، از مردم مصر اهل مصر جمع: مصریان. یا شمشیر مصری. نوعی شمشیر که در مصر ساخته میشد: آلت او شمشیر است و آن چهارده گونه است: یکی یمانی دوم هندی. . . یازدهم مصری، (اسم) نبات (خوردنی) منسوب به مصر، شمشیر، قلم، تریاک.

فرهنگ عمید

فارسی به ایتالیایی

مصری

egiziano

معادل ابجد

از خطوط مصری

972

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری